۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

کوه بانو Lady Mountain

شعر ، نثر و داستان کوتای شما به این عکس چی خواهد بود، وبلاگ شعر زمان نگای متفاوت به زندگیست ، برای تصویرزندگی و باور های خود از همین لحظه شعر و یا طرح ادبی بنویسید و در قسمت نظرات بگذارید تا با این عکس ها کتاب شود.

What could be your poem, prose or your story on this picture?

Poem of time blog is a deferent vision to the life, for your beliefs and picture of life now write a poem, prose or literary on comment box and let it be books with the photos.

Photo by Najibullah Musafer

*************************************************************************************************************

غم پنهان

تو می رسی و به غمی پنهان همیشه پشست سرت جاری

همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب و خسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوه

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خود داری

همین که چشم خدا باز است به روی هر چه که پیش آید.

!! ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

... رفیق ماهی و مهتابی؛ عزیز و سرو و سپیداری

... چقدر منتظرت بودم! ببینمت کمی آسوده

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری

شعر : سکینه

***************************************************************
به تنهايي دشت
گوش ميدهند
اين دو تنها

*
دو خال سياه
بر تن تنهاي اين پهن دشت
****************************************
و يك كوتاه راجع به عكس لاله ها

*
تا كجاي بيابان
پابرهنه دويده اي
كه اين همه لاله سر زده است

احمد محمدي

3 comments:

احمد محمدي گفت...

سلام سيرت عزيز
چند كوتاه راجع به اين عكس

*
به تنهايي دشت
گوش ميدهند
اين دو تنها

*
دو خال سياه
بر تن تنهاي اين پهن دشت
########
و يك كوتاه راجع به عكس لاله ها

*
تا كجاي بيابان
پابرهنه دويده اي
كه اين همه لاله سر زده است

احمد محمدي

Sakina گفت...

سلام استاد سیرت

اگر میشه اینو هم در وبلاگ بگذار


غم پنهان

تو می رسی و به غمی پنهان همیشه پشست سرت جاری

همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب و خسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوه

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خود داری

همین که چشم خدا باز است به روی هر چه که پیش آید.

!! ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

... رفیق ماهی و مهتابی؛ عزیز و سرو و سپیداری

... چقدر منتظرت بودم! ببینمت کمی آسوده

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری

مجیب مهرداد گفت...

دخترک

در بیابان

آتش گرفته بود.

ومرد

در کناردریاماند

تا که چشمانش

پوسیدند.